بشر و برخورداری از الهام


استاد محمد علي طاهري

به نام خدا


هر گاه که با دقت به ساختار خلقت نگاه می ک‌نیم و به هرگوشه ی آن که با توجه می نگریم، بخشی از اطلاعات مربوط به طرح خلقت را در می یابیم. برای مثال، وقتی خورشید را مورد مطالعه قرار می دهیم، با مجموعه ای از اطلاعات (از جمله، اطلاعات مربوط به برخورد چهار اتم هیدروژن با یکدیگر و تشکیل یک اتم هلیوم یعنی جوش وگداخت هسته ای (فیوژن)که خورشید حامل آن است) برخورد می کنیم.در عین حال که در هر جزئی از اجزای جهان هستی مادی(کیهان)، بخشی ازاطلاعات کل هستی قابل کشف و بررسی است، هر ذره از ذرات هستی، حامل کل اطلاعات هستی می باشد و به عبارت دیگر، کتاب هستی مادی، کتاب مهندسی خلقت است که در آن همه ی اطلاعات مربوط به چگونگی طراحی و اجرای آن نهفته است.ممکن نیست که انسان اطلاعات و علمی را بداند که در کتاب هستی مادی نوشته نشده باشد و یا وسیله ای را بسازد که طرح آن در این کتاب موجود نباشد. به بیان دیگر،علوم مختلف مانند شیمی، فیز یک و ... از همین کتاب هستی در اختیار انسان قرار گرفته است. یعنی، به هر شاخه ی علمی که مراجعه کنیم، متوجه می شویم اطلاعات و دانش مربوط به آن، در همین کتاب نشانه های آشکار الهی، موجود است.

                به نزد آن که جانش در تجلی است                                  همه عالم کتاب حق تعالی است
                                                                        
                                                                                                                              (شبستری)
 
انسان با خواندن این کتاب، با علم طراح و قدرت خلاقیت او آشنا می شود؛ اما درعین حال، همواره نظاره گر بخش بسیار کوچکی از آن است. علم طراح به مراتب بیشتر ازعلم ما انسا نها است و هیچ علمی نیست که خارج از گستره ی علم او باشد. پس آ نچه را که ما می دانیم و نام علم بر آن گذاشته ایم، از آن کتاب گرفته ایم و تنها جزء اندکی ازعلم کل به شمار می رود.وظیفه ی بشر خواندن این کتاب، کشف اطلاعات نهفته در آن و به کار گرفتن این اطلاعات است که منجر به علم میشود. اما با توجه به این که انسان در آغاز زندگی براین کره ی خاکی علمی نداشت و چیزی نمی دانست، با این سوال مهم روبرو میشویم که نحوه ی زایش علم و اطلاعات چگونه بوده است؟ یعنی گذشتگان ما چگونه توانسته انداطلاعات هستی را از دل آن استخراج کنند و بخوانند و یا به بیان دیگر در آن نفوذ کنند؟


ما در اطلاعات غوطه ور هستیم و اطلاعات هستی در همه جا و در هر ذره نهفته است. در کتاب عالم هستی(کیهان) یا کتاب آیات آشکار الهی که همان پهنه ی بیکران آسما نها و زمین است، همه ی این اطلاعات نوشته شده است و برای بشر خواندن این کتاب و نفوذ در اطلاعات آن لازم است. نفوذ و کشف رمز نوشته های مکتوب این کتاب،حرکت انسان را ارزشمند کرده است.

بخشی از این اطلاعات با استفاده از یک یا چند دسته از اطلاعات معلوم به دست می آید و کشف میشود (کشف تجربی و استدلالی)؛ اما گاهی انسان به پاره ای از اطلاعات دست می یابد که پیشتر، از آن اطلاعی نداشته است وبدون استدلال و تکیه بر مشاهدات تجربی و آزمایشگاهی به آن میرسد. این دسته از اطلاعات، در یک لحظه کشف میشودو کشف شدن آن به این معنا است که از قبل وجود داشته است؛ نه این که در آن لحظه خلق شده باشد. با این حال، دستیابی به آن مستقیم است و حاصل از تحلیل و بررسی وبر اساس دانسته های دیگر نیست.

انسان در اطلاعات هستی غوطه ور است؛ اما دیواره ای مانع از دسترسی مستقیم او به این اطلاعات می گردد؛ اما هر بار که با جرقه ای ذهنی به اطلاعاتی دسترسی پیدا میکند،به نحوی در این دیواره نفوذ یافته است. نفوذ انسان به این دیواره (حائل بین او و اطلاعات هستی) بسیار مشکل است ولی در صورت نفوذ، جاری شدن اطلاعات به سوی او بسیارراحت صورت می گیرد.

به بیان دیگر، خلق، پیدایش و زایش علم، با گذر از دیواره ای رخ میدهد که عبوراز آن، شبیه عبور از دیوار صوتی است و با بررسی را ههای عبور از این دیواره و نفوذ درکتاب هستی شاید در آینده ای نه چندان دور بتوان راهکارهای نوینی برای دستیابی به اطلاعات هستی یافت.

اساس علم و پیدایش آن، نفوذ در این اطلاعات است. این نحوه ی دستیابی به اطلاعات را که پایه و اساس علم بشر است، در اصطلاح، «الهام » نامیده اند. اگر این دیواره ی میان انسان و اطلاعات هستی نبود، او در همان ثانیه ی اول زندگی، همه ی اطلاعات هستی رادریافت میکرد و به یکباره، همه ی معمای هستی برایش حل می شد و دیگر نیازی نبودکه به دنبال چنین فهمی باشد و برای وصول به آن اشتیاقی به خرج دهد.

بشر از طریق «الهام » که پایه و اساس علم محسوب میشود، به مجموعه ای از علوم دست یافته است که از قبل نمی دانسته و امکان دیگری هم برای دانستن آن نداشته است؛ یعنی با تفکر هم آن را به دست نیاورده است. تفکر وقتی انسان را به نتیجه ی علمی میرساند که اطلاعات لازم و روابط مربوط به آن را در اختیار داشته باشد؛ اما وقتی از آن هیچگونه اطلاعی نداشته نباشد، نمیتواند آن را با تفکر کشف کند.

به عبارت دیگر، فکر انسان قابلیت استنتاج و استقراء دارد، ولی در خیلی از مواقع انسان موضوعی را کشف میکند که با ابزار فکری به دست نیامده و او هرگز تصور آن رانداشته است. در واقع در خیلی از مواقع، بشر خودش هم نمیداند که باید به دنبال چه اطلاعاتی بگردد.

گسترش علم مسیر خود را طی میکند؛ اما عمر انسان آن قدر طولانی نیست که بخواهد فقط با تکیه بر عقل و تجربه های آزمایشگاهی به پرسشهای علمی خود پاسخ دهد. در نتیجه باید جلوتر رفت و به گونه ای دیگر به اطلاعات هستی نفوذ کرد. این حائل قابل شکستن است و در طول تاریخ، در موارد متعددی از دریافت های علمی، اختراعات،شعر ، موسیقی و ... شکسته شده است.

حال ممکن است عد ه ای از افراد با واهمه از این که بخشی از الهامات بشری، شیطانی است، خود را از این امکان بی نصیب کنند و از آن فاصله بگیرند؛ اما باید توجه کرد که تخصص شیطان برای انسان، «اغوا » است و در حقیقت، هر نوع اطلاعاتی که موجب اغوای انسان شود و او را فریب دهد، از الها م های شیطانی محسوب میشود. «وسوسه »نیز یکی دیگر از ترفندهای ایادی شیطان است که برای همین منظور به کار میرود.اگر کسی به طور شخصی به علمی دست یابد که گوشه ای از اطلاعات قابل بررسی عالم هستی در آن آشکار باشد، از آ نجا که آن اطلاعات علمی به خودی خود، دستاویزی برای اغوا و وسوسه نیست، در زمره ی الها م های شیطانی قرار نمیگیرد و حتی در صورتیکه اشتباهی در آن وجود داشته باشد، اولا احتمال میرود که مربوط به تفکرات وبرداشت های شخصی فرد باشد و ثانیا قابل شناسایی است.

به این ترتیب، تاکنون دانسته های بشر از دو راه تفکر و الهام به دست آمده است که وقتی درستی آن اثبات میشود، به عنوان علم عرضه میگردد و نمیتوان آن را به شیطان نسبت داد. به عبارت دیگر، یافته های علمی از سرچشمه ی علم خداوند جاری میشودو از این نظر، الهی است و حتی اگر در فهم یا عرضه ی اطلاعات مربوط به جهان هستی خطایی صورت بگیرد، خطایی بشری است و ناشی از اغوای شیطان نیست.

برای مثال، به خوبی واضح است زمانی که فرضیه ی کروی بودن زمین مطرح شد،چنین ادعایی نمیتوانست از الهام های شیطانی باشد. زیرا حتی اگر این فرضیه غلط بود،در آن اثری از اغوا و وسوسه یافت نمیشد و طرح آن برای بشر نه تنها اثر سوء و گمراه کننده نداشت، بلکه به عنوان یک فرضیه او را به تفکر وا میداشت.

پس از به اثبات رسیدن این فرضیه ها، انسان با گوشه ای از تدبیر امور الهی در اداره ی کیهان آشنا میشود و قدرت خلاقیت خالق برای او آشکار میگردد. اما در عصری که فرضیه ی کروی بودن زمین و حرکت آن به دور خورشید مطرح شد، نظر کلیسا مبنی براین بود که این یک الهام یا تفکر شیطانی است.

این نوع رویارویی با فرضیه ها و نظریه های علمی، تا کنون در سرتاسر دنیا جان بسیاری از متفکرین تاریخ را گرفته و لکه ی ننگ آن برای همیشه بر دامن بشریت باقیمانده است. ضمن این که توجیه آن در پوشش دین همواره باعث گریز بسیاری از مردم،از ادیان الهی شده است. نمونه ی بارز این برخورد و عواقب آن، همان عملکرد کلیسا درقرون وسطی میباشد که موجب رونسانس و کنار رفتن حاکمیت کلیسا شد و چنان معنویت را از زندگی مردم حذف کرد که امروزه احساس پوچی و تنهایی آ نها را رنج میدهد. یعنی چه بسا آن افراط جاهلانه در قرون وسطی خود ناشی از اغوایی بود که منجر به لطمه ی جدی به زندگی معنوی مردم شد.

در مجموع، میتوان گفت که علم منتسب به خداوند و تعلیم آن نیز مختص به خوداوست. شیطان تنها میتواند با اغوا و وسوسه از انسان بخواهد که علم خود را در راه منفی و به ضرر خود و دیگران به کار گیرد و یا را ههایی برای این منظور در اختیار او بگذارد که البته شاید بتوان اطلاع از آن را نیز علم نامید؛ اما این علم منفی فقط مربوط به نحوه یاستفاده از علم الهی است.

برای مثال، دانش انرژی هسته ای، الهی و اعجاب انگیز است؛اما استفاده از آن به عنوان وسیله ای برای از بین بردن انسا نها، ناشی از فکر یا الهامی شیطانی خواهد بود.
بنابراین، با هیچ بهانه ای نمیتوان نیاز انسان به الهام را انکار کرد و یا کشف اطلاعات هستی از طریق الهام و افزودن آن به علم بشری را شیطانی دانست.

منبع:کتاب چند مقاله

No comments:

Post a Comment